۱۳۹۴ مرداد ۲, جمعه

انجمن نجات ايران اطلاعاتي بي سابقه، از قربانعلی حسین نژاد، مزدور وزارت اطلاعات در مورد اقدامات هماهنگ ، علیه مقاومت ایران ، تحت نظارت سفارت رژيم آخوندي در پاريس

انجمن نجات ايران 
درتاریخ ۱۰ژوئیه ۲۰۱۵ ساعت ۱۶۰۰ مزدوران وزارت اطلاعات آخوندی، مصطفی محمدی و دخترش همراه با قربانعلی حسین
نژاد، درنزدیکی شهر اورسور اواز  (محل دفتر مرکزی شورای ملی مقاومت )  زیر یک تابلو که سمت وجهت  شهر اور سور اواز را نشان میداد فرستاده شده بودند . این مزدوران با یک دستگاه خودرو کرایه (رنو قرمز رنگ كليو به شماره DG-760.TD-13  (عدد 13منطقه پاريس) به  این محل آمده بودند تا باگرفتن چند عکس برای سایتهای وزارت اطلاعات  جیره و مواجب خود را دریافت کنند.
این مزدروان  تازه بساطشان را پهن کرده بودند که پس از مواجه شدن با مجاهدین و ژاندارمری و پلیس محل ، هرکدام دو پا داشته و دو پا هم قرض گرفته ،وحشت زده به سمتی فرار کردند.
مصطفی محمدی و دخترش به سمت ماشینی که در فاصله ۵۰ متری، در یک جاده خاکی پارک شده بود و قربانعلی حسین نژاد به سمت خلاف جهت آنها فرار کردند. مصطفی محمدی درهنگام فرار، تلاش کرد یکی از مجاهدین را باخودرو زیر بگیرد که موفق نشد.

مصطفی محمدی باعجله سوار ماشین شده و دیوانه وار با دنده عقب به نحو بسیارخطرناکی، وارد جاده اصلی شد و بهمراه دخترش بسرعت از صحنه گريخت و از فرط دستپاچگي قربانعلي حسين نژاد را تنها در محل رها كرد.
قربانعلي حسين نژاد كه تنها مانده بود براي فرار از محل خودروي يك خانم فرانسوي را كه درحال عبور بود متوقف كرد و با زور سوار بر آن گرديد.  خانم فرانسوي از مردم محل كمك خواست و شماري از شهروندان كه شاهد صحنه بودند به كمك او شتافتند و مزدور را از اتوموبيل خانم فرانسوي بيرون كشيدند و موضوع را به ژاندارمري محل اطلاع دادند. ژاندارمري قربانعلي حسين نژاد را دستگير و براي بازجويي به مقر خود منتقل كرد. كمي بعد مصطفي محمدي و دخترش نيز در حال فرار دستگير و مورد بازجويي قرار گرفتند. پس از احراز هويت و سوابق و اتمام بازجوييها و تشكيل پرونده، مزدوران توسط ماموران ژاندارمري و پليس از منطقه اخراج شدند.
 مزدور قربانعلی حسین نژاد به محض پیاده شدن از ماشین، به گریه و زاری افتاده و  باخواهش و تمنا و مظلوم نمایی سعی میکرد، او را رها کنند. او مستمرا میگفت: من را از اینجا خارج کنید من حقیقت را به شما خواهم گفت، مرا  تحویل ژاندارمری ندهید. وقتی به او گفته شد: تو مزدور رژیم آخوندی هستی و باید تحویل قانون بشوی. مجددا با حالت گریه گفت :

بخدا من نمیخواستم به اینجا بیایم. امروز صبح مصطفی محمدی ده بار به من زنگ زده و از من مصرانه خواسته است که برای گرفتن چند عکس به منطقه اور برویم. من جواب دادم: مجاهدین همه جا هستند و ما گیر می افتیم  ولی در نهایت من تحت فشار قبول کردم و همراه با او آمدم .
مسول بریده مزدوران درسفارت رژیم  درفرانسه و شماره تلفنهای او
قربانعلی حسین نژاد افزود: پشت همه این مسایل و سازماندهی کارها، سفارت رژیم در فرانسه میباشد. مصطفی محمدی با فردی به نام حمید عبادی در سفارت رابطه دارد و همه مسایل مصطفی محمدی را عبادی حل میکند.
سپس شماره تلفن حمید عبادی را از دستگاه تلفنش خارج کرد ونشان داد . حتی برای این که اشتباه نکند، دو باره شماره  تلفن را تکرار کرد که به قرار زیر می باشد:
(تلفن ثابت :0140697959  تلفن موبايل0033758030701 )
پس از این که ژاندارمها به محل رسیدند،  یکی از ژندارمها از قربانعلی حسین نژاد سوال کرد، مشکلی نداری ؟
قربانعلی حسین نژاد جواب داد:‌ خیر فقط کمی آب میخواهم .
در این جا یک بار دیگر مزدور قربانعلی حسین نژاد اسم و شماره تلفن حمید عبادی را برای مسول ژاندارمها که برای تهیه گزارش صحنه ،آمده بود را گفت و برای ژاندارم مربوطه یاد داشت کرد .
او ادامه داد: من به همراه مصطفی محمدی و دخترش به اتفاق جهانگیر شادانلو (یکی دیگر ازمزدوران وزارت اطلاعات)  به یک آژانس کرایه ماشین رفتیم ، ماشین را اجاره کردیم و به این جا آمدیم . رانندگی ماشین با مصطفی محمدی بود .
شما را بخدا من را ول کنید بروم، من قول میدهم که دیگر از این ها کار نکنم. سپس باگریه اضافه کرد: بخدا از این جا بروم سایتم را تعطیل میکنم و هیچ کاری انجام نمیدهم و شما مطمئن باشید. شما را بخدا من را به ژاندارمری نفرستید و من حاضرم ،همه فعالیت های رژیم علیه شما  را بگویم.
شادانلو درعراق با من تماس گرفت و من را به فرانسه آورد.
او در مورد نحوه وصل شدن به سفارت رژیم در فرانسه و همکاری با مزدوران گفت :
وقتی که من درعراق بودم ،جهانگیر شادانلو با من تماس گرفت و من را به فرانسه آورد. در فرانسه  مرا به اداره پناهندگی برد و همه مسایل حقوقی من را  پیگیری کرد.
وقتی که به فرانسه آمدم اوایل،  وضع مالیم خوب نبود. اداره پناهندگی مدتی محل استقرار نداده بود، به این حاضر به همکاری فعال با رژیم شدم. ازآن موقع به بعد رژیم به من ماهانه ۵۰۰ یورو میدهد به سایر نفرات ازجمله، محمد کرمی و بقیه هم همین مبلغ را میدهد. من مطلب مینویسم و در اکسیونها نیز شرکت میکنم .
وقتی که به من گفتند همراه مصطفی محمدی به اور سورواز برو، گفتم : من توان این کار را ندارم ،کارمن درحد مقاله نویسی است. اما آنها (منظور سفارت ومزدوران ) به من گفتند:  تو دخترت در لیبرتی است ،باید همراه مصطفی محمدی به اورسوراواز  بروی، من بالاجبار قبول کردم .
پولها را محمد حسین سبحانی توزیع میکند .
مزدور قربانعلی حسین نژاد اضافه کرد: ‌مسول همه نفرات در خارج کشور محمد حسین سبحانی است.  او پول را بین افراد توزیع میکند. برای این کار معمولا ماهی یک بار به فرانسه میآید و پولهای افراد را شخصا به آنها میپردازد. اگر بهر دلیلی یک ماه  نتواند به فرانسه  بیاید به طریق دیگری پول را به نفرات میرساند.
نفر بعد از سبحانی علی اکبر راستگو است. او مسایل اجرایی مصاحبه های تلویزیونی با تی وی مردم را سازماندهی میکند .
همه نفرات آلمان  مانند بتول سطانی و زهرا میعنی و ....... زیر دست سبحانی کار میکنند .
نسرین ابراهیمی در سوئیس است ولی مدتی است که غیر فعال شده است. همه این نفرات به ایران میروند .
اجازه گیری وکارهای حقوقی و اداری تظاهرات در فرانسه را شادانلو انجام میدهد .
خدابنده به فرانسه کاری ندارد، او کارش در انگلیس است و به ایران و عراق تردد دارد .
برنامه پارلمان اروپا، که من و داوود باقروند و عیسی آزاده در آن شرکت داشتیم  را داوود باقروند برنامه ریزی کرده بود.
داوود باقر وند، را رژیم به آلمان فرستاده شده است، حرف او این است که : اولا باید ما در نوشته هایمان پز مخالفت با رژیم بگیریم تا کارمان پیش برود . ثانیا ما باید یک تشکیلات راه اندازی کنیم . ولی عیسی آزاده (که در نانسی ساکن  است)  با این خط مخالف است و حرف او را قبول ندارد و میگوید  ما درکادر یک تشکل اختلافاتمان بیشتر میشود .
مصطفی محمدی همه کارهایش را تحت نظارت سفارت آخوندی و عبادی انجام میدهد.
قربانعلی حسین نژاد اضافه کرد: مصطفی محمدی بیش از یک ماه است که به فرانسه آمده است. در پاریس یک خانه اجاره کرده است.  
هدف سفارت ازاین کارها، تبلیغات علیه شما است، پشت مصطفی محمدی سفارت فرانسه است . هزینه و پولش را سفارت تامین میکند. کارهای حقوقی اش را هم  جهانگیر شادانلو دنبال میکند .
وقتی قربانعلی حسین نژاد به مقر ژاندارمری منتقل شد ( هنوز مصطفی محمدی و دخترش به ژاندارمری منتقل نشده  بودند) چندبار تلفنش زنگ زد.  او تلفنش را نگاه کرد و گفت شادانلو است ولی به تلفن پاسخ نمیداد .
در تلفن قربانعلی حسین نژاد، شماره تلفن های بسیاری از مزدوران ثبت شده بود مانند: جهانگیر شادانلو جدید و غفور فتاحیان و ..... چند اسم عربی هم در لیست تلفن هایش بود .
جالب تر ازهمه وضعیت مزدور مصطفی محمدی( شریک جرم کشتار قتل عام ۱۰ شهریور اشرف) بود. او به همراه دخترش ابتدا در فاصله ۵۰ متری محل دستگیری قربانعلی حسین نژاد ،درماشین اش نشسته بود و حالت وحشی داشت. به محض  این که چندتن از مجاهدین به محل رسیدند، حتی جرات نکرد که ازماشین پیاده شود و زبونانه قربانعلی حسین نژاد را رها کرده و ازمحل فرار کرد.


چهارشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۹۴

منتهاي وقاحت ـ زينب كريم زاده

به دنبال اعتلاي آلترناتيو شوراي ملي مقاومت و اعتبار منطقه‌اي و بين‌المللي آن و برگزاري
موفقيت‌آميز كهكشان ويلپنت و كنفرانس كشورهاي عربي و اسلامي با حضور رئيس‌جمهور برگزيدة مقاومت، وزارت اطلاعات آخوندي در يك واكنش زبونانه، مأموران و گماشتگان خود نظير قربانعلي حسين نژاد و مصطفي محمدي را به تكاپو واداشت تا سراغ معتاد خميني رفته و دم بگيرند كه مجاهدين مانع ديدارهاي خانوادگي مي‌شوند. و در يك ماه گذشته مذبوحانه تلاش كرده است همزمان با اعزام عواملش به ليبرتي به‌منظور شكنجه رواني مجاهدين، با فرستادن شماري از مأموران اطلاعات و نيروي تروريستي قدس به دفتر شوراي ملي مقاومت در اور سور اواز به حادثه سازي و ايجاد درگيري و به‌روز كردن اطلاعات خود براي اقدامات تروريستي، مبادرت كنند كه آخرين مورد آن توسط كميسيون امنيت و ضدتروريسم شوراي ملي مقاومت در تاريخ 22تيرماه جاري افشا شد.
اين دست‌وپا زدن‌هاي رسواي وزارت بدنام، كه بلافاصله در اثر هوشياري مجاهدين خنثي و روي سرش آوار شده است، مرا به ياد روزهاي پاييز 89 در اشرف انداخت كه عوامل جنايتكار عراقي رژيم و مأموران نيروي تروريستي قدس امثال آخوند جنايتكار جبار معموري و نافع عيسي كه معمولا هرهفته و بطور خاص جمعه ها به اشرف حمله مي كردند و با فحاشي و سنگ پراني به شكنجه مجاهدين مي پرداختند، در يكي از روزها كه تدارك وسيعي ديده بودند و تعداد زيادي قابلمة قوزي (غذاي ويژه و سنتي عراقي‌ها) بار گذاشته بودند، باد و طوفاني درگرفت و بساط سانديس خواران عراقي رژيم را كه اين بار به قصد خوردن«قوزي» آمده بودند به هم ريخت و دست از پا درازتر جل و پلاس خود را جمع كرده و با گوش هاي آويزان رفتند. در همان‌حال، اشرفي‌ها هم شعار مي دادند، «قوزي اگر نخوردي، تو پوزي را كه خوردي»
منظورم از يادآوري اين خاطره اين بود كه خليفه ارتجاع با اعزام مأمورانش به اور، مي خواست «قوزي» بخورد ولي يك «توپوزي» اساسي دريافت كرد. 
اگر به خاطر داشته باشيد حدود دوماه پيش بود كه وزارت اطلاعات تعدادي از مأموران نيروي تروريستي قدس را تحت عنوان خانواده به ليبرتي آورد كه در بين آنها ناخواهريم بنام مونا و شوهرش محمد نيز بودند.
براي روشن شدن مسأله و اطلاع همگان من مختصري از سابقه امر را بازگو ميكنم: 
سال 1361 ما همانند بسياري از خانوادههاي مجاهدين، به دليل اينكه توسط رژيم آخوندي تحت تعقيب بوديم، از ايران خارج شديم. در آن زمان خواهرم مونا را كه نوزادي بيش نبود، به‌ناچار نزد مادربزرگم گذاشتيم، البته من نيز كه خود كودكي خردسال بودم، هيچ به خاطر ندارم، همه را مادر شهيدم (فريده كريمزاده) برايم تعريف كرده بود كه چگونه با سختي اين جدايي دست‌وپنجه نرم كرد و عواطف پاك مادري‌اش را براي تحقق آرمان والاي مجاهدين فدا كرد. البته چه بسيار مادران و خانوادههاي مجاهدي كه در اين مسير با الهام از پيامبران اسلام، از جگرگوشه‌هايشان جداشده و مسير بس سخت و دشوار مبارزه را انتخاب كردند و چه بسيار مادران بارداري كه با فرزند به دنيا نيامده‌شان تيرباران شدند. 
به‌هرحال از آن سال تا همين اواخر در اشرف، ما بسيار در تلاش براي آوردن او، از داخل ايران به نزد خودمان بوديم، اما به دلايل مختلف از جمله سركوب و اختناق رژيم خميني و ظلم و ستمي كه در ايران روا بود و خطرناك بودن مسير موفق به اين كار نشديم. 
بعد از جنگ كه بسياري از خانواده‌ها توانستند به اشرف آمده و با فرزندان و بستگان خود ديدار داشته باشند، بارها با او تماس گرفته و يا از طريق نامه از وي خواستم كه براي ديدار ما حتي چند روز هم كه شده به اشرف بيايد و مجدد برگردد. اما او به دلايل مختلف ازجمله تحصيلات دانشگاه، نگهداري از مادربزرگ پيرم و به‌طور خاص به دلايل امنيتي حاضر به آمدن نشد. و يک‌بار هم مشخصاً برايم نوشته بود كه به دليل وضعيت كنوني عراق و شرايط خطير آن امكان آمدن را ندارد. (گر چه بعدها فهميدم كه دلايل ديگري هم بوده كه از آن ميگذرم). 
درهرحال چنان‌که همگي در جريان اخبار عراق هستند، وضعيت امنيتي عراق در هيچ دوراني به خطرناكي اين روزها نبوده است. از انفجارات و حملات مرگبار شبه‌نظاميان وابسته به رژيم در اماكن عمومي گرفته تا كشتار مردم بيگناه، و روزي نيست كه طنين صداي بمب و انفجار را نشنيده و لرزش آن را حس نكنيم. پس اين‌که اين بار با خيال راحت به بغداد و ليبرتي ميآيند، آن هم در شرايطي كه حتي نمايندگان پارلمان عراق و وكلاي مجاهدين و نماينده قانوني مجاهدين سناتور توريسلي اجازه ورود به ليبرتي را ندارند، كاملا روشن است كه به‌طور ويژه توسط وزارت اطلاعات فرستاده شده اند و در هماهنگي با سفارت رژيم و با حفاظت نيروهاي عراقي به ليبرتي آورده شدهاند. 
لازم به ذكر است كه در اشرف بار آخر فكر ميكنم بهار سال 88 يا 89 بود، كه در تماس با مونا و همسرش بودم، آنها خواستار آمدن به اشرف شدند، اما مشخصاً به همسر وي تأكيد كردم، به دليل محاصره اشرف توسط نيروهاي عراقي، ديگر امكان آمدن نيست و براي آمدن اقدام نكنيد چراکه علاوه بر مخاطرات سفر، مأمورين عراقي تحت امر ولايت به شما اجازه ورود نميدهند. بگذاريد محاصره بشكند، سپس به شما اطلاع ميدهيم. 
پيش‌ازاين نيز در نامه‌هاي متعدد به مونا نوشته بودم و توضيح داده بودم كه رژيم چطور از عواطف خانواده‌ها سوء استفاده كرده و مزدورانش را تحت عنوان خانواده به درب اشرف ميآورد، لذا مبادا شما فريب آنها را خورده و براي آمدن اقدام كنيد. كه او نيز به من اطمينان خاطر داد كه هوشيار است و چنين كاري نميكند. 
اما از سال 2012 بعدازاينکه قربانعلي حسين نژاد به استخدام وزارت اطلاعات آخوندي در آمد، با لجن پراكني و دروغگويي عليه سازمان، و با سوءاستفاده كثيف از عواطف خانوادگي، مونا و همسرش را وارد اين بازي كثيف وزارت اطلاعات كرد. 
جهت اطلاع و آگاهي هم‌ميهنانم بايد تأكيد كنم: من كه از كودكي در سازمان پرافتخار مجاهدين بزرگ شدم، يك حقيقتي را بايد گواهي دهم، كه عشق و محبت و عواطف واقعي را از زنان مجاهد آموختم، عشق بيكراني كه يکسويه، همچون مادر در اين ساليان نثار من و ما کرده‌اند. به خدا سوگند عشق و محبتي كه در مجاهدين ديدم در هيچ كجاي دنيا نديده‌ام. چه از دوران كودكي كه مادرم را از دست دادم، و چه حال كه در كنار ساير خواهران رزمنده و مجاهدم ميجنگم. 
مجاهدين به‌رغم داشتن عميق‌ترين، زيباترين و بالاترين عواطف انساني، ولي بر سر مرز سرخهايشان بسيار جدي بوده و هستند. چون بين ما و دشمن ما، يك دريا خون است. خوني از بهترين فرزندان اين مرزوبوم. 
راستي چگونه ميتوان دست در دست خونين دشمنان اين وطن گذاشت، همان‌هايي كه در سال‌هاي 60 و 67 دسته‌دسته از زيباترين گل‌هاي ايران را به چوبه هاي دار و تيرباران سپردند، همان‌هايي كه مردم ايران را به فقر و بدبختي نشاندند و آنان كه زنان اين مرزوبوم را فروخته، يا سنگسار ميكنند يا به خيابان‌ها فراري دادند، آنان كه جوانان اين سرزمين را به اعتياد و فساد كشانده و كودكان معصوم ايران را کارتن‌خواب كردند. كارگران و زحمتكشان محرومي همچون آخرين آنها حميد و يونس كه به خاطر ظلم و ستم آخوندي، خود را به آتش كشيدند. 
راستي چگونه ميتوان تختهاي شكنجه، طناب‌هاي دار و اعدام‌شدگان را به فراموشي سپرد؟ 
چهره معصوم دلاراي نازنين و نقاشي‌هاي زيبايش را، چهره بيگناه عاطفه، چشمان مصمم ريحانه و لبخند قاطع كيكاووس را مگر ميشود فراموش كرد؟ و چگونه ميتوان از ياد برد آن قيام آفرينان 88 را كه لرزه بر تن خليفة ارتجاع انداخته و به خون غلطيدند؟ همچون نداها و سهرابها و كيانوش و ترانه‌ها... و هزاران دلير ايران‌زمين. 
آنها كه دست در دست‌هاي خونين زندانبانان ليبرتي ميگذارند، آنها كه خون قهرمانان شب شكن را همچون حنيف و سياوش، زهير و بهروز را بر زمين ريختند و گل‌هاي زيبا همچون نسترن و فائزه، صبا و آسيه را شكستند. آنها كه تيرهاي كين و شقاوت را بر مغز آن دلاور زنان و مردان مجاهد، همچون زهره و گيتي، حسين و رحيم، امير و رحمان و...نشاندند، بايستي بدانند كه از كيفر جناياتشان در امان نخواهند بود.
واقعيت اين است كه محمل خانواده فقط سرپوش جنگ كثيف رواني رژيم آخوندي عليه مجاهدين است. چون روزي كه قربانعلي به استخدام وزارت اطلاعات در آمد، در حاليكه من در ليبرتي بودم، او را به اشرف بردند تا براي اثبات سرسپاري اش به خليفه ارتجاع، مجاهدين را دراشرف سنگ باران كند و بعد هم در منتهاي وقاحت مأموران نيروي تروريستي قدس را خانواده جا زده و مي گويد: «مگر مجاهدين نمي‌گفتند هر خانواده‌اي بيايد، مي‌تواند بيايد داخل و ما از آن‌ها پذيرايي مي‌کنيم،... »
براي اطلاع بيشتر همو‌طنان، واقعيت اين است كه ما در اشرف 7سال تمام با هر كه در خانه مجاهدين را زد به گرمي از آنها استقبال كرده و در هتل ايران تا هرچند روز و هفته و حتي ماه، از آنها پذيرايي كرديم. مجاهدين حتي تمام خانواده‌هايي را كه مورد سوء استفاده قرار گرفته بودند به اشرف راه داده و با مهرباني و مهماننوازي از آنها پذيرايي كرده و به روشنگري پرداختند كه هدف رژيم از مورد استفاده قرار دادن آنها چيست، من خودم بارها شاهد اين صحنه‌ها بودم. بسياري از همين خانواده‌ها كه به داخل اشرف آمدند بعد از روشنگري هاي مجاهدين و فرزندانشان اعتراف كردند كه رژيم آنها را وادار ميكند تا بچه هايشان را به‌زور از اشرف خارج كرده و با خود ببرند. 
لازم به يادآوري است كه خانواده‌هاي واقعي مجاهدين يا در ايران مثل محسن دانشپور همراه با پسرش احمد دانشپور، همسر و دو تن ديگر از بستگانش به خاطر داشتن رابطه خانوادگي با مجاهدان اشرفي، زنداني هستند و يا مجاهدان شهيد علي صارمي، جعفر کاظمي و محمدعلي حاج آقايي كه به خاطر آمدن به اشرف براي ديدار با فرزند و بستگانشان اعدام‌شده‌اند. همچنين سال‌هاست كه خانواده‌ها و بستگان مجاهدين كه در خارج از حاكميت آخوندي در اروپا و آمريكا و... هستند، به آنها يك ويزاي ساده سفر از طرف سفارت عراق داده نمي‌شود. 
در اين رابطه سايتهاي وزارتي مي‌نويسند: «(سازمان مجاهدين) اعتراض دارد که پس چرا دولت عراق به خانواده‌هاي خارج اجازة سفر به عراق و ليبرتي نمي‌دهد؟! بدون اينکه يک نمونه يا به‌اصطلاح خودشان فاکت بگويد و... » 
مأمور اطلاعات آخوندي درحالي‌که از نشان دادن حتي يك مورد كه خارج از حيطه و كنترل كميته سركوب توانسته باشد وارد ليبرتي شود، عاجز است، به دفاع از كميته سركوب اشرف پرداخته و دنبال سند و مدرك است كه ثابت كند مأموران اطلاعات آخوندي، «خانواده» هستند.راستي چه سندي بالاتر از اين‌که مجوز ورود به ليبرتي را پيدا کرده‌اند، و در ماشين جنايت‌کاراني هم چون صادق دژخيم و حيدر عذاب نشسته‌اند؟ اين جانيان كه از استخبارات عراق هستند، دستانشان به خون مجاهدين در حملات6و 7 مرداد88، 19 فروردين90 و حمله جنايتكارانه 10شهريور 92آلوده است. در اشرف كه بوديم، مدت‌ها ميشنيدم كه اين جنايتكاران چه اذيت و آزارها و چه ناسزاها نثار ما مي كردند و چه تهمتهايي به ما مجاهدين مي زدند. وقتي‌که آخرين بار از اشرف به ليبرتي ميآمديم، اين جنايتكاران در بازرسي قسمت خواهران ايستاده بودند و مستمر مشغول لجن پراكني و تکه‌پراني عليه زنان مجاهد بودند. هم‌چنين از بسياري از آن‌ها عكس گرفته و مشخص بود كه هدف جاسوسي است. من كه مسؤل قسمتي از بازرسي خواهران بودم، به اين كار شنيع آنها كه دور از ارزش‌هاي انساني و اسلامي بود، اعتراض كرده و گفتم از اينجا برويد، اما آنها مرا نيز به باد دشنام گرفته و تهديد كردند. شاهد بودم كه وسايل خواهران و برادرانم را پاره‌پاره كرده و يا زير پا ميگذاشتند و له ميكردند و سعي در ايجاد درگيري داشتند و بعضاً هم با جست‌وخيزهاي ميموني دور اموال به غارت رفته مجاهدين ميچرخيدند و زوزه ميكشيدند كه آدمي را به ياد يزيد و لشكر خونخوارش ميانداخت. 
بسيار واضح است كه هدف، مطلقا رابطه خانوادگي نيست، بلكه به كارگيري مأموران وزارت اطلاعات براي پيشبرد همان جنگ كثيف رواني و آماده سازي براي كشتار مجاهدين است كه سايت‌هاي وزارتي و خبرگزاري سپاه پاسداران به آن بارها اذعان كرده‌اند كه هدف، از بين بردن مجاهدين و قرارگاههايشان است. 
ما مجاهدين هم با گفتن هيهات، عزم جزم كرده ايم كه دكان دجاليت و اين بازي‌هاي كثيف رژيم آخوندي را گل بگيريم. بنابراين خليفه ارتجاع و مأموران گشتاپوي آخوندي تا مي‌توانند گلو پاره كنند و ناله كنند. ما جز به جداكردن بند از بند آنها و برپايي آزادي و آبادي در ميهنمان ايران، به چيزي نمي‌انديشيم.
زينب كريم زاده

تير94